تنهایی در انبوه جمعیت
تنهایی در انبوه جمعیت

تنهایی در انبوه جمعیت

همواره تو را سپاس می گزارم که هر چه ُ در راه تو ودر راه پیام تو ُپیشتر می روم وپیشتر رنج می برمُ آنها که باید مرا بنوازند ُ میزنند

آنها که باید همگامم باشند ُسد راهم می شوند

آنها که باید حق شناسی کنند ُحقکشی می کنند

آنها که باید دستم را بفشارند ُسیلی می زنند

آنها که باید در برابر دشمن دفاع کنن ُ پیش از دشمن حمله می کنند...

و آنها که باید در برابر سمپاشی های بیگانه ُ ستایشم کنند ُ تقویتم کنندُ امیدوارم کنند و تبرئه ام کنندُ سرزنشم می کنند ُ تضعیفم می کنند ُ نومیدم می کنند ُمتهمم می کنند ُ تا در راه تو از تنها پایگاهی که چشم یاری ای دارم  وپاداشیُ نومید شوم ُ چشم ببندم ُرانده شوم ...

تا تنها امیدم تو شود ُ چشم انتظارم  تنها به روی تو باز ماند ُ تنها از تو یاری طلبم ُتنها از تو پاداش گیرم ُدر حسابی که با وت دارم ُ شریکی دیگر نباشد ُ تا :

تکلیفم با تو روشن شود ُ تا حلاوت " اخلاص " را که هر دلی اگر اندکی چشید ُُُُُ‌ُُُُُُُُُهیچ قندی در کامش شیرین نیست  ُ بچشم...

و می دانم ُ ای خدا ُ می دانم که برای عشق ُ زیستن و برای زیبایی و خیر ُمطلق بودن ُچگونه آدمی را به " مطلق  " می برد ُ چگونه اخلاص ُ این وجود نسبی را ُ این موجود حقیری را که مجموعه ای از احتیاج ها است و ضعف ها  و انتظارها ُ مطلق می کند....

در برابر بیشمار  جاذبه ها و دعوت ها و ضررها  و خطرها و ترس ها و وسوسه ها و توسل ها و تقرب ها و تکیه گاه ها و امیدها و توفیق ها و شکست هاو شادی ها و غمهای همه حقیر که پیرامون وجود ما را احاطه کرده اند  و دمادم  ما را بر خود می لرزانند و همچون انبوهی از گرگ ها و روباه ها و کرکس ها و کرم ها ُ بر مردار بودن ما ریخته اندُ با یک خود آگاهی عظیم انقلابی  که معجزه  ذکر است ُ زاده کشف بندگی فروتنانه خویشتن خدایی انسان است-ناگهان عصیان میکند- عصیانی که با "انتخاب تسلیم مطلق به حقیقت مطلق"فرا می رسد و از عمق فطرت شعله می کشد و سپس با تیغ "بودا وار"بی نیازی و بی پیوندی و تنهایی "مجرد"می شود و آنگاه از بودا فراتر می رود و با دو تازیانه نداشتن و نخواستن همه آن جانوران آدم خوار را از پیرامون "انسان بودن"خویش می تازاند و آنگاه

آزاد ُ سبکبار ُ غسل کرده و طاهر ُپاک و پارسا ُ "خود " شده و مجرد و رستگار .انسان شده و بی نیاز ُ

به بلندترین قله رفیع معراج ''تنهایی" می رسد و آنجا ُ همه من های دروغین و زشته را - که گوری است بر جنازه شهید آن "من" راستین و زیبا و خوب ُ که همیشه در آن مدفون است و از چشم خویشتن نیز مجهول و از یاد خویشتن نیز فراموش-فرو می ریزد ُبا "ذکر" با "جهاد بزرگ" و با "مردن پیش از مرگ ".

از درون به هجرت آغاز می کند.هجرت از آ»که هست به سوی آنکه باید باشد ُتا ...

به اخلاص میر سد و بودن آدمی ُ  "به خلوص "

و چه خوب یافته است یک مفسر قران فهم  کلمه شناس فارسی ُ هزار سال پیش:

اخلاص : یکتایی

آری ُ یکتویی ...

آنگاه اینچنین بنده ای خاشع - که به بندگی ُخداگونه ای شده است در زمین ُ

و اینچنین "دوستی خاکی" - که در دوست داشتن ُخدایی شده است ُ چه ُ دوست داشتن ُاگر به اخلاص رسیده باشد ُ دوست را به دوست مانند می کند-از زندگی زنده تر است  و از خوشبختی جدی تر ...

نیاز  ُ هراس  ُ چشم داشت ُ حق شناسی ُ حق کشی ُ خطر ُ امنیت ُ سود و زیان ُ دشمنی ها و دوستی ها  ُ نفرین ها و آفرین ها ُ شکست ها و توفیق ها  ُ شادی ها و غم ها  ... - که گرگ هاو کرکس هایی بودند ُ وحشی  وآدمخوار - اکنون حشراتی شده اند بازیچه حقیر مرد...

و مرد "جزیره ای در خویش"

در اقیانوس وجود ُ

تنها و "به خویش"  

اقلیمی از چهار سو ُ محدود به خویش  ُ

بی خطر موج ُ بی نیاز ساحل ُ

نیلوفری روئیده از لجن و سرکشیده از آب ُ اما بی آلایش آب ُ شکفته و گسترده در زیر بارش خورشید ُ مکنده آفتاب...

و اکنون ُ او است  که می تواند زندگی کند ُ

تنها با طعام عقیده و شراب جهاد.

و بمیرد "شهید وار"

به همان زیبایی و درستی  وآزادگی ُ که زندگی می کند.

و او است که چون صوفی نیست ُ شیعه است    ُ  بودایی نیست ُ مسلمان است-در همین معراج تجرد نمیماند ُ باز می گردد به سوی خاک ُ به سوی خلق ُ با کوله بار سنگین مسئولیت:

تشر زده اندُ بر گرده اسیری که بر آن ُ تازیانه ُ خط کبود ستمی نقش کرده ُو بر گرسنه خاموشی که شرم ُ مجال مستمندی به وی نمی دهد ُ

و ...

بر توده ای که ظلم را تمکین کرده و بر ملتی که نجات می طلبد و... بر نسلی که قربانی می شود و بر عصری که قهرمان می جویدُ

و بر هرچه در زیر آسمان می گذرد...

و او برای از دست دادن برای رنج کشیدن برای تحمل کردن و برای مردن ُ تردید ندارد...

مرگ

نه حلاج وار : مرگی پاک در راهی پوک

که علی وار:

برای خشنودی خدا ُ یعنی در خدمت به خلق

برای او ُ تنها کاری است که در زندگی  خود نیز از آن سود می برد...

و این است که حسین در پایان آن روز سرخ ُ در موج خون همه کسانش ُ آراسته ُشسته و عطر زده و جامه زیبا پوشیده -نسیم شهادت که بر او قوی تر می وزد و بوی خون خویش را که صریح تر استشمام می کند- از شوق بیتاب تر و از شادی بر افروخته تر می شود ُ تا آنجا که خصم نابینا نیز می بیند وبا شگفتی و سرزنش می پرسد که ُ

مگر داماد شده ای پسر ابی طالب؟

و او پاسخ می دهد ُ سر افراز و سرشار پیروزی که آری ُ حجله سرخ شهادت را آراسته اند- همسر زیبای شهادت که با مرگ ُ عقد زندگی بسته است- اکنون وارد می شود...

وعلی ُ

تا لبه زهر آگین پولاد را در پرده های مغزش حس می کند حس می کند ُاحساس می کند که بار سنگین آن امانتی که آسمان و زمین و کوههای سنگ را میشکست ُاز دوشش افتاد ُ آزاد شد.از شوق گویی مژده ای را فریاد می کشد:

به خداوند کعبه رها شدم ...

اخلاص  :

یکتایی در زیستن   ُ

یکتایی در بودن    ُ

یکتویی در عشق  ُ

                                                                         نیایش - معلم شهید دکتر علی شریعتی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد