تنهایی در انبوه جمعیت
تنهایی در انبوه جمعیت

تنهایی در انبوه جمعیت

ای خدای کعبه :

این مردمی را که همه عمر ، هر صبح و شام /فدر جهان ، رو به خانه تو دارند ، رو به خانه تو می میرند ، این مردمی را که بر گرد خانه ابراهیم تو طواف می کنند ، قربانی جهل شرک و در بند جور نمرود مپسند.

و تو ای محمد:

پیامبر بیداری و آزادی و قدرت .

در خانه تو حریقی دامن گستر در گرفته است و در سرزمین تو ، سیلی بنیان کن از غرب تاختن آورده است، و خانواده تو دیری است که در بستر سیاه ذلت به خواب رفته است.بر سرشان فریاد زن ، قم فانذر ، بیدارشان کن.

و تو ای علی :

ای شیر، مرد خدا ومردم،رب النوع عشق و شمشیر...ماشایستگی شناخت ترا از دست داده ایم .شناخت ترا از مغزهای ما برده اند اما عشق ترا علیرغم روزگار ، در عمق وجدان خویش ، در پس پرده های دل خویش ، همچنان مشتعل نگاه داشته ایم...

چگونه تو عاشقان خویش را خواری رها می کنی؟تو ستمی را بر یک زن یهودی که در ذمه حکومتت می زیست-تاب نیاوردی ،و اکنون مسلمانان را در ذمه یهود ببین...

و ببین بر آنان چه می گذرد.ای صاحب آن بازو که یک ضربه اش از عبادت هر دو جهان برتر است-ضربه ای دیگر....

و شما دوتن:

ای خواهر ای برادر...

ای شما که به انسان بودن معنی دادید و به آزادی جان و به ایمان و امید ،ایمان و امید ، و با مرگ شکوهمند خویش به حیات زندگی بخشیدید...

آری ای دو تن...از آن روز دردناک که خیال نیز از تصورش می هراسد و دل از دردش پاره می شود-چشم های این ملت از اشک خشک نشده است.

 توده ما قرن هاست که در غم شما و در عشق به شما می گرید ،مگر نه عشق تنها با اشک سخن می گوید؟یک ملت در طول یک تاریخ ،در اندوه شما ضجه می کند.بجرم این عشق ،تازیانه ها خورده و قتل عام ها دیده و شکنجه ها چشیده و هرگز برای یک لحظه نام شما دو تن از لبش و یاد شما از خاطرش نرفته است.

هر تازیانه که از دژخیمی خورده است،داغ مهر شما را برپشت و پهلویش نقش کرده است...

ای زینب:

ای زبان علی درکام با ملت خویش حرف بزن.  ای زن ، ای که مردانگی در رکاب تو ،جوانمردی آموخت0زنان ملت ما –اینان که نام تو آتش عشق و درد بر جانشان می افکند-به تو محتاجند .بیش از همه وقت،

جهل از یک سو به اسارت و ذلتشان نشانده است،و غرب از سوی دیگر به اسارت پنهان و ذلت تازه شان می کشاند و از خویش و از تو بیگانه شان می سازد.

آنان را بر استحمار کهنه و نو بر بندگی سنت های پوسیده و دعوتهای عفن بر ملعبه سازان تعصب های قدیم و تفنن های جدید به نیروی فریادهایی که بر سر یک شهر،

شهر قساوت و وحشت-می کوبیدی و پایه های یک قصر –قصر جنایت و قدرت – را میلرزاندی ،بر آشوب

تا در خویش برآشوبند و تار وپود این پرده های عنننکبوت را بدرند،

و تا در برابر این طوفان بر باد دهنده ای که به وزیدن آغاز کرده است-ایستادن را بیاموزند،

و این ماشین هولناک را که از آنها بازیچه های جدیدی می سازد ،باز برای استحمار جید برای اغفال جدید برای پر کردن ایام فراغت برای بلعیدن حریصانه آنچه سرمایه داری به بازار می اورد،برای لذت بخشیدن به هوسهای کثیف بورژوازی ،برای شور آفریدن به تالار ها و خلوت های بیشور و بی روح اشرافیت جدید و برای سرگرمی زندگی پوچ و بی هدف و سرد جامعه رفاه ،در هم بشکنند ، و خود را از حرم های اسارت قدیم و بازارهای بی حرمت جدید ، به امامت تو-

نجات بخشند...

ای زبان علی در کام ای رسالت حسین بر دوش ، ای که از کربلا می آیی و پیام شهیدان را در میان هیاهوی همیشگی قداره بندان و جلادان همچنان به گوش تاریخ می رسانی،

زینب

با ما سخن بگو ،

مگو که بر شما چه گذشت،

مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی ،

مگو که جنایت آنجا تا به کجا رسید،

مگو که خداوند ،آن روز عزیزترین و پر شکوه ترین ارزش ها و عظمت هایی را که آفریده است، یکجا در ساحل فرات و بر روی ریگزارهای تفتیده بیابان طف چگونه عرضه کرد، تا بدانند که چرا می بایست بر آدم سجده می کردند...

آری زینب،

مگو که در آن جا بر شما چه رفت ،

مگو که دشمنانتان چه کردند،دوستانتان چه کردند...؟

آری ای پیامبر انقلاب حسین ، ما میدانیم ،ما همه را شنیده ایم ،تو پیام کربلا را، پیام شهیدان کربلا را به درستی گزارده ای،

تو شهیدی هستی که از خون خویش کلمه ساختی،همچون برادرت حسین که با قطره قطره خون خویش سخن می گفت

اما بگو ای خواهر، بگو ما چه کنیم؟لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم ؟دمی به ما گوش کن تا مصئب خویش را با تو بازگوییم،

با تو خواهر مهربان؛

این تو هستی که باید بر ما بگریی ، ای رسول امین برادر ، که از کربلا می آیی و در طول تاریخ بر همه نسل ها می گذری و پیام شهیدان را می رسانی، ای که از باغهای سرخ شهادت می ایی و بوی گلهای نوشکفته آن دیار را در پیرهن داری ،

ای دختر علی ،ای خواهر ،

ای که قافله سالار کاروان اسیرانی ما را نیز در پی این قافله با خود ببر...

و اما تو ای حسین:

با تو چه بگویم " شب تاریک و بیم موج و گردابی چنینی حائل "

و تو ای  چراغ راه ، ای کشتی رهایی ،ای خونی که از آن نقطه صحرا ،جاودان می طپی و میجوشی و در بستر زمان جاری هستی و بر همه نسل ها می گذری ،

و هر زمین حاصلخیزی را سیراب خون می کنی ، و هر بذر شایسته را در زیر خاک میشکافی و میشکوفانی ، و هر نهال تشنه ای را به برگ و بار حیات و خرمی مینشانی...

ای آموزگار بزرگ شهادت :

برقی از آن نور را بر این شبستان سیاه و نومید ما بیفکن،

قطره ای از آ« خون را در بستر خشکیده و نیم مرده ما جاری ساز وتفی از آتش آن صحرای آتش خیز را به این زمستان سرد و فسرده ما ببخش.

ای که "مرگ سرخ " را برگزیدی تا عاشقانت را از " مرگ سیاه " برهانی

تا با هر قطره خونت ، ملتی را حیات بخشی و تاریخی را به طپش آری  و کالبد مرده و فسرده عصری را گرم کنی و بدان جوشش و خروش زندگی و عشق و امید دهی.ایمان ما ، ملت ما ، تاریخ فردای ما ، کالبد ما ، کالبد زمان ما

   " به تو و خون تو محتاج است... "

                 نیایش - معلم شهید دکتر علی شریعتی                                                                             

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد