تنهایی در انبوه جمعیت
تنهایی در انبوه جمعیت

تنهایی در انبوه جمعیت

شهادت هنر حق پرستان در عصر نتوانستن هاست...

درسی بزرگتر از شهادت...
حسین درسی بزرگتر از شهادت به ما داده است، و آن نیمه تمام گذاشتن حج و به سوی شهادت رفتن است.
حجی که همه اسلافش ،اجدادش ، جدش و پدرش برای احیای این سنت جهاد کردند،این حج را نیمه تمام می گذارد و شهادت را انتخاب می کند،مراسم حج را به پایان نمی برد تا به همه حج گزاران تاریخ ،نمازگزاران تاریخ،مومنان به سنت ابراهیم،بیاموزد که اگر امامت نباشد،اگر رهبری نباشد ،اگر هدف نباشد،اگر حسین نباشد و اگر یزید باشد،چرخیدن برگرد خانه خدا ،با خانه بت مساوی است.
در آن لحظه که حسین حج را نیمه تمام می گذارد و آهنگ کربلا کرد،کسانی که به طواف همچنان در غیبت حسین ادامه دادند،مساوی با کسانی هستند که در همان حال برگرد کاخ سبز معاویه در طواف بودند.
حج سنت ابراهیم بت شکن.در خانه مردم یا خانه خدا چه فرقی می کند؟؟؟امسال چه خبر است؟؟؟
گردابی از خلق فشرده و داغ در طوف،چهره ها از شوق تافته و دلها از عشق گداخته و دعوت الله را لبیک گفته و جوش ایمان و خروش اسلام و ترس خدا و وحشت عذاب آخرت و خوف عقاب دوزخ و شوق عبادت برگزیدگان امت را در دواری مقدس می چرخاند.
و درمیان چهره ها : اصحاب پیغمبر ،پیشگامان اسلام ، قهرمانان جهاد و فاتحان سرزمین های کفر ویران کنندگان بت خانه های زمین ،حامیان توحید،حافظان قرآن ،متعصبان سنت و روحانیان دین حنیف همه چرخ می خورند و با ابراهیم تجدید عهد می کنند و فارغ از دنیای دنی و این جهان خاکی و آنچه برروی این زمین پست می گذرد،دل در خدا بسته ،چرخ می خورند و بهشت در پیش چشمانشان به رقص آمده است و حوریان برچهره های پارسایشان چشمک می زنند و فرشتگان از کنگره عرش بر آنان صفیر می کشند و جبرییل بالهایش را در زیر گامههای طائفشان به مهر گسترده است.
این کیست که چنین خشمگین و مصمم گرداب فشرده طواف مسلمانان را می شکافد و بیرون می آید و شهر حرمت و امنیت و قداست را پشت سر می گذارد.
در این هنگام که مسلمانان همه رو به کعبه دارند ،او آنگ کجا کرده است؟
چرا لحظه ای به قفا باز نمی گردد تا ببیند این دایره گردنده ای را که در آن ،خلق را به آهنگ نمرود،برگرد خانه ابراهیم می چرخانند و صفا و مروه را به نشانه سعی بیهوده شان می دوانند و از عرفات که آغاز تاریخ است و نخستین دیدار آدم و حوا در زمین -در ظلمت شب به مشعرالحرام شان می آرند و در سرزمین حرام شعور -که ورودش بر این بندگان شب و جهل حرام است-آنانرا می خوابانند وتا صدای پای سحر برخاست،گله اغنام الله را حرکت می دهند و به سوی منا می رانندشان.سرزمین آن سه بت تثلیث شوم-تا به نشانه شوخی با ابراهیم و فریب الله با سه معبود همیشگی خویش از آدم تا آخرالزمان به بازی رمی می کنند و هفت ریگ ظریف زیبای رنگارنگ را با سر انگشت نوازشگر خویش بر سیمای سپیدکرده آن سه خداوند زمین و زمان خویش ،به طنازی و اطوار عشقبازی بپرانند و گوسفندان را به اشاره سرنوشت ذلت بار خویش ،ذبح کنند-که اغنام الله اند و آن سه نماینده دایمی خدا ،از پشم و شیر و پوست و گوشت اینان،همواره پا را از دم درازتر کرده اند و آخور آباد .
که قربانی همیشگی شان اینان اند و همه جا زبان بسته ،در راه نفس خویش ذبحشان می کنند و خون سرخشان در رگههای کاخ سبز و مسجد ضرار و بیت المال قارون جاری می شود و در پایان به نشانه سر به بند بندگی این جمرات ثلاثه سپردن ،سر بتراشند و به نشانه اینکه آلت فعل جور ،جهل است و مصلحت پرستان اندکه دستهایشان به خون حقیقت آغشته است و اینان اند که در هر عصری و هر نسلی با غیبت خویش زمینه ساز شهادت انسان می شوند و در پس این نقاب های تقوی و تقدس دژخیم پنهان است و همین حج گزاران اند که همیشه و همه جا،به وسوسه آن سه بت(زر و زور و تزویر)همه جا و همیشه ،اسماعیل را با دست خویش در پای نمرود ،ذبح کرده اند،روز قربانی انسان را و ذبح اسماعیل زمان را جشن بگیرند و آنگاه ،پشت به کعبه ،بسوی قبله ذلت و زندگی رو کنند و بهشت آخرت را به بهای جهنم دنیا خریده ،برخاکسترهای گرم مطبخ ارباب ،مست از نشئه عافیت بخسبند و ته مانده سفره های غارت را ،غرق لذت بچرند...............
برگرفته از کتاب حج نوشته معلم شهید دکتر علی شریعتی
عید قربان/06/08/91

صداقــــــــت

قصه گل صداقت
 
اینقدر این قصه زیباست که حتی اگه شنیده باشین
باز هم تکرارش دلنشینه
 
 
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به
ازدواج گرفت.
با مرد خردمندی مشورت کرد  و تصمیم گرفت تمام دختران جوان 
منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.
وقتی خدمتکار پیر قصر 
ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،
دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.
مادر گفت: تو شانسی نداری نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.
دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.
 
روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت :
به هر یک از شما دانه ای میدهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه  زیباترین گل را برای من بیاورد...
ملکه آینده چین می شود.
 
دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه 
گلکاری را به او آموختند، 
اما بی نتیجه بود ،  گلی نرویید .
 
روز ملاقات فرا رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار 
زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .
لحظه موعود فرا رسید.
شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد
دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی
سبز نشده است.
شاهزاده توضیح داد :
این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند :
گل صداقت...
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود.... 
برگرفته از کتاب پائولو کولینو

*گاه کسی با یک دیدار ،یک سخن ،استاد و آموزگار آدمی می شود و گاه دیگری با سالها تدریس و تعلیم و معاشرت ، اثری را برما دارد که کت و شلوار یا میز کارمان و... ویا کمتر از این....

*محمد مردی که در دلش قلب عیسی را دارد و در دستش شمشیر خون آلود سزار را دارد و نجات بشریت اسیر به این هر دو نیازمند است ، که قیصر خون می ریزد و عیسی تنها دوست می دارد و این هر دو ، بی هم هیچ نمی ارزند.

*علی که هر گاه به اسم او می رسم قلمم می لرزد "انسانی که هست ، از آنگونه که باید باشد ونیست"

*و حسین کسی که به آزادی روح داده است و به بعضی ها نان!!!!!!!!!
*زینب که انقلاب حسین خونین برادرش را با زبان سخنور و روح هوشیار و بی باکش جان داد و در برابر زمان که رام ستم بود یک تنه ایستاد  و من هر گاه در تاریخ می بینم که وی در مرگ برادر و فرزندان برادرش چنان بیتاب می شود و شیون می کند و هر کدام که در خون میغلتند ، خود را همچون پرنده ای بر سر این شهیدان می رساند و بعد که به قبرستان خونین عزیزانش باز می گردد باز آرامگاه برادر و فرزندان برادرش را می جوید و...

می خوانم که او خود نیز دو پسر داشته است که در این حادثه غم انگیز جان داده اند  و آنگاه که در صحنه پیکار افتاده اند مادر بر خلاف همیشه از خیمه خویش بیرون نمی آیدو در سراسر این داستان شگفت حتی یکبار نامی از فرزندانش نمیبرد تا در برابر برادرش از دو قربانی ناچیزی که در راه او داده است یاد نکند، که نه رسم فتوت است...

غرق حیرت و هیجان می شوم که این موجود انسانی چه شگفت مخلوقی است !!!!گاه در تیپی چنان می شود که هیچ جانورکثیفی به پای او نمی رسد و گاه در عظمت تا آنجا اوج می گیرد که در خیال نیز نمی گنجد!!!!!؟؟؟؟

کویر-معلم شهید دکتر علی شریعتی

                            



علی سخنور بزرگ تاریخ اسلام است.در نهج البلاغه او کلمات قصار و خطبه های طوال و سخنانی که در زیبایی بی نظیر است.،بسیارمیتوان یافت.

اما عمیق ترین و پر معنی ترین و بخصوص زیباترین و بالاخص بلیغ ترین جمله ای که در سراسر عمرش گفته است ، همان " بیست و پنج سال صبر و سکوت دردناک "او است.

چه بسیارند کسانی که همیشه حرف می زنند بی آنکه چیزی بگویند و چه اندک اند کسانی که حرفی نمیزنند اما بسیار می گویند......


                                                    کویر-معبودهای من- معلم شهید دکتر علی شریعتی

ای خدای کعبه :

این مردمی را که همه عمر ، هر صبح و شام /فدر جهان ، رو به خانه تو دارند ، رو به خانه تو می میرند ، این مردمی را که بر گرد خانه ابراهیم تو طواف می کنند ، قربانی جهل شرک و در بند جور نمرود مپسند.

و تو ای محمد:

پیامبر بیداری و آزادی و قدرت .

در خانه تو حریقی دامن گستر در گرفته است و در سرزمین تو ، سیلی بنیان کن از غرب تاختن آورده است، و خانواده تو دیری است که در بستر سیاه ذلت به خواب رفته است.بر سرشان فریاد زن ، قم فانذر ، بیدارشان کن.

و تو ای علی :

ای شیر، مرد خدا ومردم،رب النوع عشق و شمشیر...ماشایستگی شناخت ترا از دست داده ایم .شناخت ترا از مغزهای ما برده اند اما عشق ترا علیرغم روزگار ، در عمق وجدان خویش ، در پس پرده های دل خویش ، همچنان مشتعل نگاه داشته ایم...

چگونه تو عاشقان خویش را خواری رها می کنی؟تو ستمی را بر یک زن یهودی که در ذمه حکومتت می زیست-تاب نیاوردی ،و اکنون مسلمانان را در ذمه یهود ببین...

و ببین بر آنان چه می گذرد.ای صاحب آن بازو که یک ضربه اش از عبادت هر دو جهان برتر است-ضربه ای دیگر....

و شما دوتن:

ای خواهر ای برادر...

ای شما که به انسان بودن معنی دادید و به آزادی جان و به ایمان و امید ،ایمان و امید ، و با مرگ شکوهمند خویش به حیات زندگی بخشیدید...

آری ای دو تن...از آن روز دردناک که خیال نیز از تصورش می هراسد و دل از دردش پاره می شود-چشم های این ملت از اشک خشک نشده است.

 توده ما قرن هاست که در غم شما و در عشق به شما می گرید ،مگر نه عشق تنها با اشک سخن می گوید؟یک ملت در طول یک تاریخ ،در اندوه شما ضجه می کند.بجرم این عشق ،تازیانه ها خورده و قتل عام ها دیده و شکنجه ها چشیده و هرگز برای یک لحظه نام شما دو تن از لبش و یاد شما از خاطرش نرفته است.

هر تازیانه که از دژخیمی خورده است،داغ مهر شما را برپشت و پهلویش نقش کرده است...

ای زینب:

ای زبان علی درکام با ملت خویش حرف بزن.  ای زن ، ای که مردانگی در رکاب تو ،جوانمردی آموخت0زنان ملت ما –اینان که نام تو آتش عشق و درد بر جانشان می افکند-به تو محتاجند .بیش از همه وقت،

جهل از یک سو به اسارت و ذلتشان نشانده است،و غرب از سوی دیگر به اسارت پنهان و ذلت تازه شان می کشاند و از خویش و از تو بیگانه شان می سازد.

آنان را بر استحمار کهنه و نو بر بندگی سنت های پوسیده و دعوتهای عفن بر ملعبه سازان تعصب های قدیم و تفنن های جدید به نیروی فریادهایی که بر سر یک شهر،

شهر قساوت و وحشت-می کوبیدی و پایه های یک قصر –قصر جنایت و قدرت – را میلرزاندی ،بر آشوب

تا در خویش برآشوبند و تار وپود این پرده های عنننکبوت را بدرند،

و تا در برابر این طوفان بر باد دهنده ای که به وزیدن آغاز کرده است-ایستادن را بیاموزند،

و این ماشین هولناک را که از آنها بازیچه های جدیدی می سازد ،باز برای استحمار جید برای اغفال جدید برای پر کردن ایام فراغت برای بلعیدن حریصانه آنچه سرمایه داری به بازار می اورد،برای لذت بخشیدن به هوسهای کثیف بورژوازی ،برای شور آفریدن به تالار ها و خلوت های بیشور و بی روح اشرافیت جدید و برای سرگرمی زندگی پوچ و بی هدف و سرد جامعه رفاه ،در هم بشکنند ، و خود را از حرم های اسارت قدیم و بازارهای بی حرمت جدید ، به امامت تو-

نجات بخشند...

ای زبان علی در کام ای رسالت حسین بر دوش ، ای که از کربلا می آیی و پیام شهیدان را در میان هیاهوی همیشگی قداره بندان و جلادان همچنان به گوش تاریخ می رسانی،

زینب

با ما سخن بگو ،

مگو که بر شما چه گذشت،

مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی ،

مگو که جنایت آنجا تا به کجا رسید،

مگو که خداوند ،آن روز عزیزترین و پر شکوه ترین ارزش ها و عظمت هایی را که آفریده است، یکجا در ساحل فرات و بر روی ریگزارهای تفتیده بیابان طف چگونه عرضه کرد، تا بدانند که چرا می بایست بر آدم سجده می کردند...

آری زینب،

مگو که در آن جا بر شما چه رفت ،

مگو که دشمنانتان چه کردند،دوستانتان چه کردند...؟

آری ای پیامبر انقلاب حسین ، ما میدانیم ،ما همه را شنیده ایم ،تو پیام کربلا را، پیام شهیدان کربلا را به درستی گزارده ای،

تو شهیدی هستی که از خون خویش کلمه ساختی،همچون برادرت حسین که با قطره قطره خون خویش سخن می گفت

اما بگو ای خواهر، بگو ما چه کنیم؟لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم ؟دمی به ما گوش کن تا مصئب خویش را با تو بازگوییم،

با تو خواهر مهربان؛

این تو هستی که باید بر ما بگریی ، ای رسول امین برادر ، که از کربلا می آیی و در طول تاریخ بر همه نسل ها می گذری و پیام شهیدان را می رسانی، ای که از باغهای سرخ شهادت می ایی و بوی گلهای نوشکفته آن دیار را در پیرهن داری ،

ای دختر علی ،ای خواهر ،

ای که قافله سالار کاروان اسیرانی ما را نیز در پی این قافله با خود ببر...

و اما تو ای حسین:

با تو چه بگویم " شب تاریک و بیم موج و گردابی چنینی حائل "

و تو ای  چراغ راه ، ای کشتی رهایی ،ای خونی که از آن نقطه صحرا ،جاودان می طپی و میجوشی و در بستر زمان جاری هستی و بر همه نسل ها می گذری ،

و هر زمین حاصلخیزی را سیراب خون می کنی ، و هر بذر شایسته را در زیر خاک میشکافی و میشکوفانی ، و هر نهال تشنه ای را به برگ و بار حیات و خرمی مینشانی...

ای آموزگار بزرگ شهادت :

برقی از آن نور را بر این شبستان سیاه و نومید ما بیفکن،

قطره ای از آ« خون را در بستر خشکیده و نیم مرده ما جاری ساز وتفی از آتش آن صحرای آتش خیز را به این زمستان سرد و فسرده ما ببخش.

ای که "مرگ سرخ " را برگزیدی تا عاشقانت را از " مرگ سیاه " برهانی

تا با هر قطره خونت ، ملتی را حیات بخشی و تاریخی را به طپش آری  و کالبد مرده و فسرده عصری را گرم کنی و بدان جوشش و خروش زندگی و عشق و امید دهی.ایمان ما ، ملت ما ، تاریخ فردای ما ، کالبد ما ، کالبد زمان ما

   " به تو و خون تو محتاج است... "

                 نیایش - معلم شهید دکتر علی شریعتی                                                                             

همواره تو را سپاس می گزارم که هر چه ُ در راه تو ودر راه پیام تو ُپیشتر می روم وپیشتر رنج می برمُ آنها که باید مرا بنوازند ُ میزنند

آنها که باید همگامم باشند ُسد راهم می شوند

آنها که باید حق شناسی کنند ُحقکشی می کنند

آنها که باید دستم را بفشارند ُسیلی می زنند

آنها که باید در برابر دشمن دفاع کنن ُ پیش از دشمن حمله می کنند...

و آنها که باید در برابر سمپاشی های بیگانه ُ ستایشم کنند ُ تقویتم کنندُ امیدوارم کنند و تبرئه ام کنندُ سرزنشم می کنند ُ تضعیفم می کنند ُ نومیدم می کنند ُمتهمم می کنند ُ تا در راه تو از تنها پایگاهی که چشم یاری ای دارم  وپاداشیُ نومید شوم ُ چشم ببندم ُرانده شوم ...

تا تنها امیدم تو شود ُ چشم انتظارم  تنها به روی تو باز ماند ُ تنها از تو یاری طلبم ُتنها از تو پاداش گیرم ُدر حسابی که با وت دارم ُ شریکی دیگر نباشد ُ تا :

تکلیفم با تو روشن شود ُ تا حلاوت " اخلاص " را که هر دلی اگر اندکی چشید ُُُُُ‌ُُُُُُُُُهیچ قندی در کامش شیرین نیست  ُ بچشم...

و می دانم ُ ای خدا ُ می دانم که برای عشق ُ زیستن و برای زیبایی و خیر ُمطلق بودن ُچگونه آدمی را به " مطلق  " می برد ُ چگونه اخلاص ُ این وجود نسبی را ُ این موجود حقیری را که مجموعه ای از احتیاج ها است و ضعف ها  و انتظارها ُ مطلق می کند....

در برابر بیشمار  جاذبه ها و دعوت ها و ضررها  و خطرها و ترس ها و وسوسه ها و توسل ها و تقرب ها و تکیه گاه ها و امیدها و توفیق ها و شکست هاو شادی ها و غمهای همه حقیر که پیرامون وجود ما را احاطه کرده اند  و دمادم  ما را بر خود می لرزانند و همچون انبوهی از گرگ ها و روباه ها و کرکس ها و کرم ها ُ بر مردار بودن ما ریخته اندُ با یک خود آگاهی عظیم انقلابی  که معجزه  ذکر است ُ زاده کشف بندگی فروتنانه خویشتن خدایی انسان است-ناگهان عصیان میکند- عصیانی که با "انتخاب تسلیم مطلق به حقیقت مطلق"فرا می رسد و از عمق فطرت شعله می کشد و سپس با تیغ "بودا وار"بی نیازی و بی پیوندی و تنهایی "مجرد"می شود و آنگاه از بودا فراتر می رود و با دو تازیانه نداشتن و نخواستن همه آن جانوران آدم خوار را از پیرامون "انسان بودن"خویش می تازاند و آنگاه

آزاد ُ سبکبار ُ غسل کرده و طاهر ُپاک و پارسا ُ "خود " شده و مجرد و رستگار .انسان شده و بی نیاز ُ

به بلندترین قله رفیع معراج ''تنهایی" می رسد و آنجا ُ همه من های دروغین و زشته را - که گوری است بر جنازه شهید آن "من" راستین و زیبا و خوب ُ که همیشه در آن مدفون است و از چشم خویشتن نیز مجهول و از یاد خویشتن نیز فراموش-فرو می ریزد ُبا "ذکر" با "جهاد بزرگ" و با "مردن پیش از مرگ ".

از درون به هجرت آغاز می کند.هجرت از آ»که هست به سوی آنکه باید باشد ُتا ...

به اخلاص میر سد و بودن آدمی ُ  "به خلوص "

و چه خوب یافته است یک مفسر قران فهم  کلمه شناس فارسی ُ هزار سال پیش:

اخلاص : یکتایی

آری ُ یکتویی ...

آنگاه اینچنین بنده ای خاشع - که به بندگی ُخداگونه ای شده است در زمین ُ

و اینچنین "دوستی خاکی" - که در دوست داشتن ُخدایی شده است ُ چه ُ دوست داشتن ُاگر به اخلاص رسیده باشد ُ دوست را به دوست مانند می کند-از زندگی زنده تر است  و از خوشبختی جدی تر ...

نیاز  ُ هراس  ُ چشم داشت ُ حق شناسی ُ حق کشی ُ خطر ُ امنیت ُ سود و زیان ُ دشمنی ها و دوستی ها  ُ نفرین ها و آفرین ها ُ شکست ها و توفیق ها  ُ شادی ها و غم ها  ... - که گرگ هاو کرکس هایی بودند ُ وحشی  وآدمخوار - اکنون حشراتی شده اند بازیچه حقیر مرد...

و مرد "جزیره ای در خویش"

در اقیانوس وجود ُ

تنها و "به خویش"  

اقلیمی از چهار سو ُ محدود به خویش  ُ

بی خطر موج ُ بی نیاز ساحل ُ

نیلوفری روئیده از لجن و سرکشیده از آب ُ اما بی آلایش آب ُ شکفته و گسترده در زیر بارش خورشید ُ مکنده آفتاب...

و اکنون ُ او است  که می تواند زندگی کند ُ

تنها با طعام عقیده و شراب جهاد.

و بمیرد "شهید وار"

به همان زیبایی و درستی  وآزادگی ُ که زندگی می کند.

و او است که چون صوفی نیست ُ شیعه است    ُ  بودایی نیست ُ مسلمان است-در همین معراج تجرد نمیماند ُ باز می گردد به سوی خاک ُ به سوی خلق ُ با کوله بار سنگین مسئولیت:

تشر زده اندُ بر گرده اسیری که بر آن ُ تازیانه ُ خط کبود ستمی نقش کرده ُو بر گرسنه خاموشی که شرم ُ مجال مستمندی به وی نمی دهد ُ

و ...

بر توده ای که ظلم را تمکین کرده و بر ملتی که نجات می طلبد و... بر نسلی که قربانی می شود و بر عصری که قهرمان می جویدُ

و بر هرچه در زیر آسمان می گذرد...

و او برای از دست دادن برای رنج کشیدن برای تحمل کردن و برای مردن ُ تردید ندارد...

مرگ

نه حلاج وار : مرگی پاک در راهی پوک

که علی وار:

برای خشنودی خدا ُ یعنی در خدمت به خلق

برای او ُ تنها کاری است که در زندگی  خود نیز از آن سود می برد...

و این است که حسین در پایان آن روز سرخ ُ در موج خون همه کسانش ُ آراسته ُشسته و عطر زده و جامه زیبا پوشیده -نسیم شهادت که بر او قوی تر می وزد و بوی خون خویش را که صریح تر استشمام می کند- از شوق بیتاب تر و از شادی بر افروخته تر می شود ُ تا آنجا که خصم نابینا نیز می بیند وبا شگفتی و سرزنش می پرسد که ُ

مگر داماد شده ای پسر ابی طالب؟

و او پاسخ می دهد ُ سر افراز و سرشار پیروزی که آری ُ حجله سرخ شهادت را آراسته اند- همسر زیبای شهادت که با مرگ ُ عقد زندگی بسته است- اکنون وارد می شود...

وعلی ُ

تا لبه زهر آگین پولاد را در پرده های مغزش حس می کند حس می کند ُاحساس می کند که بار سنگین آن امانتی که آسمان و زمین و کوههای سنگ را میشکست ُاز دوشش افتاد ُ آزاد شد.از شوق گویی مژده ای را فریاد می کشد:

به خداوند کعبه رها شدم ...

اخلاص  :

یکتایی در زیستن   ُ

یکتایی در بودن    ُ

یکتویی در عشق  ُ

                                                                         نیایش - معلم شهید دکتر علی شریعتی

* کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل نکن.


*حماقت موهبتی است خدادادی ُ آدمی می تواند خود را بکشد اما نمی تواند تصمیم بگیرد که نفهمد...


*آنگاه که گرسنگی بیداد می کند ُ از مائده های روحی سخن گفتن خیانت است.


*شکو ه وتقوی وشگفتی و زیبایی شور انگیز طلوع خورشید را باید از دور دید ُ اگر نزدیکش رویم از دستش داده ایم.


*در بیرون خبری نیست ُ هر که به بیرون چشم بدوزد در انتظار خواهد ماند و خواهد مرد.به خود بازگرد در آنجا همه چیز خواهی یافت ُ زیرا همه چیز آنجا هست.بیرون ظلمات است. از این چشمه ها جز رنج نمی جوشد.

*زندگی جز احتضاری که یک عمر به طول می انجامد هیچ نیست ...


*برای آنها که با روزمرگی خو کرده اند و با خود ماندگارند ُ مرگ فاجعه هولناک و شوم زوال است ُ گم شدن در نیستی است ُ آنکه هجرت از خویش کرده است با مرگ آغاز می شود.چه عظیم اند مردانی که عظمت این فرمان شگفت خداوند را شنیده اند و بدان کار بسته اند « بمیرید پیش از آنکه بمیرید»؟

*در این پوچی دوار این خر سفری در پیش ندارد و این سنگ را به جایی نمی برد و غایتی اگر هست روغن کشیدن از ما است و نهایتی اگر هست تفاله ای است که از ما می ماند در زیر دست و پای این شب و روز {وسواس خناسی}که بر ما می گذرد و عمر نام دارد.


                                                                      کویر-معلم شهید دکتر علی شریعتی